خیلی خوبه که خانم دکتر کسی باشه که همون لحظه اول در گوش بچه اذان و اقامه بگه..
اینو مامان بزرگ داشت به بابایی می گفت.
من که امروز تازه اینارو دیدم و تازه دارم می شناسمشون ...مامان..بابا..مامان بزرگ..عزیز..اوه چقدر شلوغ کردن اینجارو..هی منو از بغل همدیگه می گیرن و یه بوس و هزارتا شکر...
بابایی وقتی اولین بار منو گرفت یه نگاهی کرد و یه چیزایی تو گوش راستم گفت..با اینکه نمی فهمیدم چی می گفت ولی خوشم اومد آهان یادم اومد..شبیه این حرفها را تا همین دیروز خیلی از مامانم شنیده بودم ..همینها را یه بار دیگه تو گوش چپم گفت.. مامان بزرگ هم اول از همه یه چیز قهوه ای رنگ اندازه سر سوزن گذاشت روی زبونم و گفت : به حق امام حسین بچه ای سالم و صالح باشه...
آخ خسته شدم...روز اول به دنیا اومدن این همه حرف زدن خیلی سخته
راستی اینو بگم که بابایی گفت یه جایی داری که هر چی دلت بخواد می تونی اونجا بگی..فعلا که روز اول بیمارستان همین ها بود...
من گرسنمه.....شیر..